سرم درد میکرد خیلی، دوست داشتم مغزمو دربیارم اون قسمتایی که خون لخته شده رو با قاشق بتراشم. رفتم آب گذاشتم برای چایی. اذان داد، نگاه کردم به لاکم. یکی زدم تو سر خودم گفتم خاک بر سرت بهار. بازم؟ بعد باز قول دادم که از فردا.. از شدت گرسنگی رو آوردم به آب و پسته. لامصب ینی پارادوکسِ پرازخالی قشنگ واسه یخچال ماست. یکم بیشتر گشتم آش پیدا کردم. از اینا که نمیدونم اسمشون چیه ولی دوست دارم. :|
بعد انگار یکی یه چاقو ارهای ورداشته هی میره تو عمق چشم من و در میاد. شب قبل از خوابیدن فکر میکنید خودتونو تباه میکنید نتیجهش میشه همین :| رفتم به خواهرم ده ساعت التماس کردم که تورو مولا، اون سیمِ شارژر بیصحب رو بده من این کیسه آبجوش رو بزنم به برق. چشماشو باز کرد سیمو از پیریز کند افتاد بین تخت و دیوار. رفتم برش دارم فحش میدادااااا. فحش :|
بعد آوردم بزنمش به برق. اولش صدا میده. اینجوری دووووووف. بعد ریتمیک میشه دوف دوف دوف دوف. تقصیر مامانمه. الکی مثلا قرار بود از اینا باشه که احتیاجی به آب ندارن و ژلهی داخلش گرم میشه. مامانم با سرنگ آب ریخت داخلش :| چراغش خاموش شد برش داشتم بذارم روی چشمم. تاحالا با معضلی به اسم دماغ مواجه بودین؟ لامصب عصن نمیشد مثل فیلما رفتار کنی. سر ربع ساعت یخ شد. دوباره زدمش به برق و به این فکر میکردم که واقعاً انگیزهی من از خریدن این چی بود وقتی رو جلدش نوشته Dog؟ مثل این میمونه که روی روتختی آدم نوشته باشه سگ سگ سگ سگ سگ. تازه من این سگارو گذاشته بودم رو چشمام. وضعیتیه ها! :| ولی خب باحال میشد اگه جای سگ نوشته بود ماهی آب شیرین ماهی آب شیرین ماهی آب شیرین یا مثلا راسوی ماساچوست راسوی ماساچوست راسوی ماساچوست راسوی ماساچوست.
- ۹۶/۰۶/۰۷