I'm Galaxy Girl

And finally ; all I learned was how to be STRONG but ALONE

I'm Galaxy Girl

And finally ; all I learned was how to be STRONG but ALONE

  • ۰
  • ۰

تردید

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

  • ۰
  • ۰

ره رفیقم اسمس دادم : سلام عزیزم خوبی؟ مطمئنی دیگه کلاس فارسی تشکیل نمیشه؟ گوساله بازی در نیاری بخونی جواب ندیااا :||

جواب داد : س ع ن

خدا رو صد هزار مرتبه شکر. از وقتی یاد گرفتیم جای سلام بنویسیم "س" وقت بیشتری برای گذروندن تو نیروگاه‌های هسته‌ای و هوا کردن آپولو داریم. خدایا شکرت.

  • ۰
  • ۰

آدم محکمی که ساخته‌ام، غلط می‌کند بغض‌دار سرفه کند؛ ولی می‌کند. اشتباه محض می‌کند از گلودرد نتواند حرف بزند، ولی می‌کند. آه از آدمِ محکمِ این روزها..

هیچ می‌دانید آشغال‌خوری چیست و چه زمانی پیش می‌آید؟ آشغال‌خوری پیدا کردن یک پیتزاییِ کثیف است که به‌جای اینکه مثل مارلین -کافه‌رستوران مورد علاقه‌ام- یک پیتزا را سی و دو تومن بفروشد چهارتا پیتزا را بیست تومن می‌فروشد. آشغال‌خوری زمانی پیش می‌آید که حوصله‌ی شرح قصه نباشد، وقتی که همه‌ی قصه‌ها خلاصه بشود توی یک گوشی ِ اسمارت که اصلا آمده که گند بزند به زندگی‌ها. آشغال‌خوری وقتی پیش‌ می‌آید که بخواهند به شما بقبولانند سوپ غذاست. آه از این آشغال‌خوری‌ها..

پووووف! من دلم عدس‌پلو با کشمش می‌خواهد. همین حالا!

  • ۰
  • ۰

عررررربدهههههه

امروز کلاس ندارم. خوشحال‌کننده نیست؟ *_______________*

  • ۰
  • ۰

ازم پرسیدن بابات چیکاره‌س، منم گفتم بابام کارگره تو ساختمون سیمان می‌بره. مامانمم تو خونه‌ی بقیه کار میکنه شیش تا بچه هم هستیم!

در جا مدرسه خانواده‌م رو خواست :|

  • ۰
  • ۰

همون جوری که خودم همه رو دوست ندارم، ممکنه منم واسه خیلیا «اه باز این دختره‌ی چندش حرف زد» باشم..

+ ولی خیلی درد داره واسه کسائی که حاضری تهِ مرامت رو بذاری براشون دوست‌داشتنی نباشی!

  • ۰
  • ۰

ساعت سه بیدار شدم، سه و چهل زدم بیرون که به کلاس چهار برسم، نشسته بودم تو تاکسی، یه تاکسی دیگه نگهمون داشت پرسید اداره دخانیات کجاست، راننده بلد نبود من نشونش دادم گفتم کوچه پائینی :| همیشه دوست داشتم منم مثل دوستام بلد باشم کجای شهر چه شکلیه ولی در هرجایی غیر از محله‌ی خودمون ولم کنی گم میشم. حتی خونه‌ی خاله‌م هم بلد نیستم، عموها که دیگه هیچی :/

بین دوتا کلاس رفتیم بستنی بخوریم، یهو دوازده تا دختر ریختیم تو مغازه، بعد اون آقایی که بستنی میداد میخواست بگه من خیلی بلدم، عایم خفن. یه اسکوپ برداشت یهو شوت شد سمت ما تو شیشه شنبه کرد به ظرف جلویی ها. یعنی هم خودش هم ما پاچیده بودیم رسماً :))) 

اومدم خونه دیدم عمه و مادر بزرگم خونمونن :| من اومدم اونا رفتن، مامانمم باهاشون رفت. وقتی داشت میرفت بهم گفت مواظب خواهر برادرت باش امتحان دارن، میدونم تو هم از صبح کلاس بودی خسته شدی ولی حواست بهشون باشه. لباسامو عوض کردم و متعجب از اینکه اصولا باید منو میسپردن دست اونا نه اینکه اونارو بسپرن دست من داشتم میرفتم آب بخورم که داداشم گفت میشه لطفاً شام بپزی؟ یادم نمیاد آخرین باری که گفته بود "لطفاً" کی بود اصلا!!:)))) دیگه دیدم مظلوم شده نگاه گربه شرکی میکنه دلم سوخت، دو شهریور امتحان دستیاری داره خیلی داره اذیت میشه :-"

فلذا ماکارونی پختم -_- حالا منم ودیه عالمه برنامه‌ی عقب مونده که باید جبران بشن *____*

+ خوشبختی چیه؟ هر چی هست من احساسش میکنم، با همه‌ی وجودم احساسش میکنم.

+ عزیزی که قهری با ما، نقاشیت عاااااالی بود! یه عالمه حاامو خوب کرد. ممنونم.

  • ۰
  • ۰

ولی

درسته که اعصابت خورده بغض کرده‌ی غصه‌دار بغ کردی نشستی گوشه‌ی اتاقت منتظری یه نفر بیاد دهنشو سرویس کنی، درسته که خیلی چیزا درسته، 

ولی میری نت رو خاموش میکنی و تا تمومشون نکردی بیرون نمیای.. یا میری سرشون و هر چرت و پرتی هستن تحملشون میکنی، یا تا آخر عمرت وضع همین وضع فلاکت باریه که میبینی..

اما من، من قسم میخورم یه روز بیاد که تعداد سالایی که این آدما و این شهر لعنتی کثیف رو ندیدم دو رقمی میشه!

همین..

+ نظرات اسرع وقت، رو چشمم